-
Notifications
You must be signed in to change notification settings - Fork 97
/
seed_task_59.json
254 lines (252 loc) · 39.4 KB
/
seed_task_59.json
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74
75
76
77
78
79
80
81
82
83
84
85
86
87
88
89
90
91
92
93
94
95
96
97
98
99
100
101
102
103
104
105
106
107
108
109
110
111
112
113
114
115
116
117
118
119
120
121
122
123
124
125
126
127
128
129
130
131
132
133
134
135
136
137
138
139
140
141
142
143
144
145
146
147
148
149
150
151
152
153
154
155
156
157
158
159
160
161
162
163
164
165
166
167
168
169
170
171
172
173
174
175
176
177
178
179
180
181
182
183
184
185
186
187
188
189
190
191
192
193
194
195
196
197
198
199
200
201
202
203
204
205
206
207
208
209
210
211
212
213
214
215
216
217
218
219
220
221
222
223
224
225
226
227
228
229
230
231
232
233
234
235
236
237
238
239
240
241
242
243
244
245
246
247
248
249
250
251
252
253
254
[
{
"instruction": "با کلمات زیر یک داستان 4 جمه ای بنویس.",
"input": "دریا،خروس،باران،ستاره",
"output": "روزی روزگاری در شهر کوچکی نزدیک دریا، خروسی به نام پرطلا زندگی میکرد. پرطلا خیلی ماجراجو و پر انرژی بود. او هر صبح، به تماشای طلوع آفتاب در ساحل میرفت. یک روز، هنگامی که ابرها در آسمان پدیدار شدند، پرطلا احساس کرد که باران در راه است. باران شروع به باریدن کرد و دریا آغوش گشود. پرطلا با لذت از قطرات باران بر روی پرهایش لذت میبرد و به دریا نزدیکتر میشد. با هر قدمی که برمیداشت، صدای موجها و باران افزایش مییافت. در این لحظات بود که یک ستاره در آسمان ظاهر شد. پرطلا با تعجب به ستاره نگاه کرد و با هیجان گفت: آه خدای من باورم نمی شود تو چه زیبا و جادویی هستی!. ستاره با لبخندی درخشان پاسخ داد: پرطلا! هرکسی در خود زیبایی دارد، کافیست آن را کشف کند. چراکه خداوند هیچ مخلوقی را بدون زیبایی خلق نکرده است.! پرطلا به فکر فرو رفت و پس از چند ثانیه فریاد زد: ازتو ممنونم ای ستاره درخشان! تو امروز به من درسی بزرگ دادی که هرگز فراموش نخواهم کرد!"
},
{
"instruction": "یک نامه به معلم بنویس",
"input": "",
"output": "معلم عزیزم سلام! آن زمان که پای درست می نشستم و تو الفبای عشق را به من می آموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود و من با انبوهی از حرف ها به خانه بر می گشتم و شبانگاهان، با یاد تو به خواب می رفتم. سال ها از آن لحظات شیرین می گذرد، ولی هنوز یاد و نامت دردلم زنده است و تو را می ستایم که همچون انبیا، به تعلیم و تربیت عشق می ورزی. آن زمان برایم از دانایی می گفتی، محبت را می آموختی و زندگی را هجا می کردی، و من در سایه سار وجودت پیش می رفتم و قد می کشیدم و امروز به احترام نامت قیام می کنم، در زلال کلماتت رها می شوم و حدیث زندگی را با تو مرور می کنم. صادقانه دوستت دارم و دلتنگ تو هستم. دوستدارتو: دانش آموز قدیمی."
},
{
"instruction": "یک متن کوتاه در باره تورم بنویس",
"input": "",
"output": "تورم اقتصادی به افزایش مستمر و عمدتاً عمومی قیمتها در بازارها و کاهش ارزش پول ملی یک کشور اطلاق میشود. این پدیده به عنوان یک نشانه از کاهش قدرت خرید پول و افزایش هزینههای زندگی برای افراد شناخته میشود. تورم زمانی اتفاق میافتد که تقاضا برای کالاها و خدمات افزایش پیدا میکند، اما تأمین این کالاها و خدمات ناکافی است. علل تورم میتواند متنوع باشد از جمله افزایش هزینههای تولید، کاهش ارتباط بازار کار و تولید، افزایش نرخ بهره بانکی، تحریمهای اقتصادی، یا مشکلات سیاستهای پولی و مالی. اثرات تورم شامل کاهش قدرت خرید، تغییر در توزیع درآمد، کاهش ارزش پساندازها، و افزایش نرخ بهره بانکی میشود. برای کنترل تورم، بسیاری از کشورها از سیاستهای پولی و مالی، اصلاحات اقتصادی، و کنترلهای بازاری استفاده میکنند. افزایش نظارت بر تولید، کاهش تورم انتظاری، و اصلاح سیاستهای پولی از جمله راهکارهای متداول برای کنترل تورم هستند."
},
{
"instruction": "یک داستان کوتاه درباره حسادت بنویس که کلمات زیر درزآن به کار رفته باشد",
"input": "چاه، فقر",
"output": "روزی روزگاری در یک روستای کوچک، دو برادر فقیر زندگی می کردند. آن ها برای گذراندن زندگی و درآوردن خرجشان، چاه حفر می کردند. برادر بزرگتر فردی بسیار فعال و خوش مشرب بود و اهالی روستا او را بسیار دوست می داشتند. اما برادر کوچکتر فردی گوشه گیر و ساکت بود. او به دلیل محبوبیت برادرش ، به او بسیار حسادت می کرد. بلخره یک روز، برادر کوچکتر نقشه ای کشید. او یک چاه عمیق کند و روی آن را با برگ درختان پوشاند و تصمیم گرفت برادرش را با خودش به آن جا ببرد تا برادرش درون چاه بیفتد. اما وقتی با برادرش به آنجا رفت، دید که باد شدیدی وزیده و زمین پر از برگ درختان شده است. برادر کوچکتر که محل دقیق چاه را فراموش کرده بود ، خودش به درون چاه افتاد و دست و پایش شکسته و زخمی شد. آن روز او درس بزرگی گرفت و آن هم این بود که حسادت ورزیدن به دیگران، بر زندگی خود انسان، تاثیر بسیار بدی می گذارد. یک ضرب المثل جالب در این باره وجود دارد که می گوید : چاه مکن بهر کسی، اول خودت، دوم کسی!"
},
{
"instruction": "امروز به دلیل کسالت نتوانستم در جلسات هفتگی آزمایشگاه شرکت کنم. یک متن ایمیل مناسب جهت عذر خواهی از استاد مربوطه و توضیح دادن شرایط به وجود آمده بنویس.",
"input": "",
"output": "موضوع : توضیح علت عدم شرکت در جلسه این هفته. \n با عرض سلام و احترام خدمت استاد گرامی. متاسفانه بنده امروز، به دلیل کسالت نتوانستم در جلسه آزمایشگاه شرکت کنم. از شما عذرخواهی میکنم و امیدوارم بتوانم با حضور منظم در جلسات آتی، این مسئله را تا جای ممکن جبران کنم. \nضمناً، اگر هر نکتهای مربوط به جلسه این هفته وجود داشته که من از آن بی اطلاع هستم، خوشحال میشوم که راهنمایی فرمایید تا بتوانم با آمادگی بهتری در جلسه بعدی شرکت کنم. \n با احترام،\n[نام شما]"
},
{
"instruction": "با کلمات زیر، یک بیت شعر بنویس",
"input": "عشق، افسانه",
"output": "هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق \n کاین همه گفتند و آخر نیست این افسانه را"
},
{
"instruction": "یک انشا درباره عید نوروز بنویس",
"input": "",
"output": "نوروز یعنی روز نو. روزی که طبیعت نو میگردد یعنی از نو آغاز میشود، سال از نو آغاز میشود و روز نو آغاز میشود. نوروز دارد از راه میرسد؛ لبالب از بشارت و طراوت و تازگی و چه خوب است که ما نیز نو شویم. \nصبح روز عید وقت آن است که خورشید دست از دامن تپهها بردارد و به آبی آسمان آویزد؛ پس خورشید از پشت کوه سر بالا میآورد و به بهار زیبا خوش آمد میگوید. زمستان مدتها پیش با شنیدن بوی بهار از این صحرا رفته، اما امروز دیگر رد پایش نیز حذف میشود. \nعید نوروز وقت آن است که درختان سر خویش را بالا آورند، به بهار سلام گویند و از طراوت آن بهره گیرند. وقت آن است که پروانه چمن از پیله درآید و در نفس باد صبا سینه بگشاید. عید نوروز وقت آن است که شادی در رگهای زمین و ساکنانش سوسو زند.آسمان از سر شوق میگرید و انگار درختان دستهایشان را برای گرفتن دانههای بازیگوش باران که از گونه آسمان میچکد در هوا نگه داشتهاند. انسانها نیز دل خود را نیز از کینهها پاک میکنند و آماده میشوند تا در فصلی تازه، بر شاخههای زندگانی شان، عشق و مهر و مهرانگیزی، جوانه بزنند و به شکوفایی بنشینند"
},
{
"instruction": "پدر دوستم فوت کرده. یک نامه برای عرض تسلیت بنویس",
"input": "",
"output": " [نام دوستتان]عزیز، سلام. \nبا نهایت تأسف و تأثر، درگذشت پدر گرامیتان را تسلیت عرض می کنم . پدرشما شخصیتی بسیار محترم و بزرگوار بودند و یاد و خاطر ایشان همیشه در دل ما زنده خواهد ماند. از خداوند متعال برای شما و خانواده محترمتان طلب صبر و سلامتی می کنم.\nبا احترام\n[نام شما]"
},
{
"instruction": "یک داستان کوتاه درباره جعبه مداد رنگی بنویس",
"input": "",
"output": "در جعبه مداد رنگی، مدادرنگی های زیادی در کنار یکدیگر زندگی می کردند. قرمز، سبز، زرد، نارنجی و... . همه مدادرنگی ها عاشق رنگ خود بودند و هریک مسئولیتی داشتند. صبح که میشد، مداد زرد، خورشید را رنگ می کرد و مدادآبی، به آسمان، رنگ آبی می زد. در فصل بهار، رنگ سبز، درختان را زیبا می کرد و پاییز که میشد، مداد نارنجی، برگ ها را رنگ می زد. در این بین همه رنگ ها از رنگ سیاه، دوری می کردند و او را مسخره می کردند و با او دوست نمی شدند. مداد سیاه خیلی ناراحت بود که هیچ دوستی ندارد و از رنگ خودش خوشش نمی آمد. یک روز مداد سیاه تصمیم گرفت از جعبه مداد رنگی برود. اما ، هیچکس متوجه عدم حضور او نشد. تا اینکه شب فرا رسید و مداد رنگی ها میخواستند بخوابند. اما هیچکس نبود تا آسمان را سیاه کند. آنجا بود که مداد رنگی ها متوجه اهمیت مداد سیاه شدند و به دنبال او گشتند و او را پیدا کردند و از او عذر خواهی کردند. مداد سیاه هم عذر خواهی آن ها را پذیرفت و آسمان را سیاه کرد تا مداد رنگی ها بتوانند بخوابند. از آن به بعد تمام مداد رنگی ها با هم دوست بودند و در کنار هم به خوبی و شادی زندگی کردند."
},
{
"instruction": "در حال مشاعره هستم و نیاز به یک بیت شعر دارم که با حرف میم آغاز شود ",
"input": "",
"output": "ما چو طفلیم و جهان مکتب و عشق تو ادیب\nهجر و وصل تو بود شنبه و ادینه ما "
},
{
"instruction": "یک نامه درخواست مرخصی به رئیسم بنویس",
"input": "",
"output": "موضوع: درخواست مرخصی\nبا سلام و احترام خدمت شما. به استحضار میرسانم اینجانب به دلیل مسائل شخصی ، نیاز به استفاده از مرخصی دارم. این مرخصی برای رفع برخی از مشکلات شخصی و خانوادگی که باید برای آنها زمان و انرژی اختصاص دهم، ضروری است. مدت مرخصی که نیاز دارم، [تعداد روزها] روز است، از [تاریخ شروع مرخصی] تا [تاریخ پایان مرخصی] می باشد. در این مدت، تمام تلاش خود را میکنم که امور کاری مرتبط با اینجانب به درستی انجام شده و هیچ خللی جریان کار شرکت ایجاد نشود. امید است با اعلام موافقت خود با درخواست مرخصی اینجانب، مرا در حل مشکل به وجود آمده یاری دهید.\nسپاس از توجه شما\n با احترام\n [نام شما]"
},
{
"instruction": "یک پاراگراف درباره مقایسه علم با ثروت بنویس",
"input": "",
"output": "علم و ثروت را میتوان دو روی یک سکه دانست و می توان تعاریف جدیدی برای آن ها ارائه نمود. ثروت را میتوان آرامش، شادی، سلامتی، کامیابی و از این دست نعمتها تعریف کرد. و ثروتی که از این جنس باشد پربهاتر است و ماندگارتر. از آن طرف علم را هم میتوان محدود به دانش نکرد. علم را میتوان دانستن، دیدن، فهمیدن، شنیدن و بیدارشدن تلقی کرد. این دامنه از علم، سواد و مدرک و سن نمیشناسد. و اگر با این چشم ثروت و علم را نظاره کنیم دیگر هیچ یک بر دیگری برتری ندارد که هر دو یکی است. دارای علم، ثروتمند است و ثروتمند کسی است که گنجینههایی از علم دارد."
},
{
"instruction": "دوستم به تازگی ازدواج کرده است. یک نامه تبریک برای او بنویس",
"input": "",
"output": "موضوع: تبریک ازدوا\n[نام دوستتان]عزیزم، سلام!/nخبر ازدواجت برایم بسیار خوشجال کننده بود. امیدوارم سال های سال در کنار یکدیگر در آرامش زندگی کنید و عشقتان پایدار باشد. از صمیم قلبم برایتان بهترین ها را آرزو می کنم. دوستدار شما [نام شما]"
},
{
"instruction": "با این کلمات، یک لطیفه بساز",
"input": "سیب زمینی، عشق",
"output": "!وقتی بتونم سیب زمینی سرخ کرده هامو با کسی شریک شم می فهمم که عاشق شدم."
},
{
"instruction": "یک بیت شعر از بان عاشقی بنویس که معشوق به او بی توجهی می کند",
"input": "",
"output": "دل دادن و سخن نشنیدن گناه من \nدل بردن و نگاه نکردن گناه کیست؟"
},
{
"instruction": "یک جوک درباره ورزش کردن بگو",
"input": "",
"output": "اگه گفتی بزرگترین فایده ورزش کردن چیه؟\n\n\n اینکه سالم میمیری!"
},
{
"instruction": "یک متن ایمیل برای دعوت اعضای شرکت به رویداد گرامیداشت ریاست جدید سازمان بنویس. این رویداد شامل پذیرایی شام است.",
"input": "",
"output": "موضوع: دعوتنامه رویداد گرامیداشت ریاست جدید سازمان\nسلام [نام مخاطب] عزیز؛\nاز شما دعوت میکنیم تا در [تاریخ برگزاری رویداد] به ما بپیوندید تا انتخاب جناب آقای [نام رئیس جدید] را به ریاست شرکت [نام شرکت] گرامی بداریم. این جلسه از ساعت [ساعت شروع رویداد] شروع میشود و پس از پذیرایی شام پایان خواهد یافت. اگر قصد شرکتکردن در این جلسه را دارید، ما را مطلع کنید"
},
{
"instruction": "یک شعر برای تبریک تولد دوستم بگو",
"input": "",
"output": "میلادت ای دوست مبارک باشد\nپیوسته دلت شاد سعادت باشد\nهر سبزۀ سبز رنگ بهارت باشد\nراهـت سپید راه عــدالـت باشد"
},
{
"instruction": "یک استعفانامه بنویس",
"input": "",
"output": "جناب آقای/ سرکار خانم[نام مدیرتان]\n با سلام و احترام\n به موجب این نامه، به استحضار جنابعالی می رساند، این جانب [نام خودتان] تقاضای استعفای خود را اعلام می دارم. ضمن تشکر پیشاپیش از همکاری شما خواهشمند است، دستور اقدامات لازم در این زمینه را صادر فرمایید."
},
{
"instruction": "یک داستان پند آموز با کلمات داده شده بنویس",
"input": "فقر، مسافرت،سگ",
"output": "روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را بـه ده برد تا بـه او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا بـه زندگی ان ها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد بـه آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو بـه من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم."
},
{
"instruction": "یک شعر بگو که با حرف ب آغاز شود ",
"input": "",
"output": "بی تو چون در گریه خوابم می برد\nخواب می بینم که آبم می برد"
},
{
"instruction": "یک بیت شعر درباره جزای آزار دادن دیگران بگو",
"input": "",
"output": "سختی کشی ز دهر چو سختی دهی به خلق\nدر کیفر فلک غلط و اشتباه نیست"
},
{
"instruction": "یک خاطره طنز درباره قیمت دلار بگو",
"input": "",
"output": "پسر داییم بعد از ۱۰ سال از آمریکا اومده بود نشسته بودیم داشتیم حرف می زدیم، حرف از گرونی و قیمت دلار شد .مامانم پرسید :الان دلار تو آمریکا چنده؟!"
},
{
"instruction": "در انتهای این هفته قصد دارم پنجمین سالگرد تاسیس فروشگاه خود را جشن بگیرم و مشتری هایم را به آن دعوت کنم. برنامه جشن شامل کد های تخفیف و استندآپ کمدی است. لطفا یک متن ایمیل تبلیغاتی بنویس تا با آن مشتری هایم را به این جشن دعوت کنم. ",
"input": "",
"output": "سلام [نام مشتری] عزیز!\nاین دعوت را از دست ندهید\n!فروشگاه [نام فروشگاه] این آخر هفته پنجمین سالگرد تاسیس خود را جشن میگیرد. ما عزیزترین مشتریان خود را به این رویداد دعوت کردهایم. برای بهره مندی از کدهای تخفیف استثنایی، تماشای استندآپکمدی و ده ها برنامه شاد دیگر، حتماً در این جشن حضور پیدا کنید.\nمنتظر شما هستیم. \nبا احترام\n فروشگاه ]نام فروشگاه"
},
{
"instruction": "یک بیت شعر با کلمات مشخص شده بگو",
"input": "قمار،طالع",
"output": "ز دست طالع بد می رویم شهر به شهر\nچو بد قمار که تغییر می دهد جا را"
},
{
"instruction": "یک شعر از زبان عاشق بنویس که از معشوق دور است",
"input": "",
"output": "در فراق تو من خسته بی جان چه کنم؟\nزیستن مشکل و مردن نتوانم چه کنم؟"
},
{
"instruction": "یک متن عاشقانه برای همسرم بنویس",
"input": "",
"output": "نمی دانم از کجا شروع کنم، چون خیلی نمی توانم احساساتم را با کلمات بیان کنم اما می دانم که می خواهم بدانی چقدر دوستت دارم. می دانم که اغلب نمی گویم دوستت دارم، اما باور کن که من تو را از ته قلبم دوست دارم. من خیلی خوش شانس هستم که تو را در این دنیا پیدا کرده ام. تو مانند چراغ روشنایی هستی که تاریک ترین مسیر زندگی من را روشن می کند. تو مانند یک فرشته ی نگهبان هستی که همیشه در کنارم هست تا مرا راهنمایی کند و از من محافظت کند. تو دلسوزترین، دوست داشتنی ترین و مهربان ترین انسانی هستی که در کل زندگی ام دیده ام. لبخند تو همیشه قلب من را گرم می کند و به روح من احساس خوشبختی می دهد. این چیزی بیش از یک نامه عاشقانه است، عزیزدلم! قلب من تا ابد مال توست."
},
{
"instruction": "یک جمله تلخ درباره زندگی بگو که حاوی کلمات مشخص شده باشد",
"input": "گرسنه، سیر",
"output": "هیچ گرسنه ای باقی نمی ماند. شک ندارم همین روزها همه سیر میشوند ، از زندگی."
},
{
"instruction": "یک قصه کودکانه بگو که شامل کلمات مشخص شده باشد",
"input": "مرغ، روباه",
"output": "روزی روزگاری مرغی در یک مزرعه زنگی میکرد که بخاطر پرهای قرمزش همه او را پر قرمزی صدا میکردند. یک روز پر قرمزی در مزرعه در حال گشت و گذار و دانه خوردن بود که روباهی او را دید و آب از دهانش به راه افتاد. سریع به خانه رفت و به همسرش گفت قابلمه را پر از آب کند و روی گاز بگذارد تا او ناهار را بیاورد. بعد دوباره به مزرعه برگشت. وقتی پرقرمزی اصلا حواسش نبود. پیش از آنکه بتواند کمک بخواهد، او را گرفت و در یک گونی انداخت. و بعد خوشحال راه افتاد به سمت خانه. دوست پرقرمزی که یک کبوتر بود، همه ی داستان را تماشا میکرد و برای نجات دوستش سریع یک نقشه کشید. کبوتر رفت و سر راه روباه نشست و وانمود کرد که پایش شکسته است. روباه تا او را دید خیلی خوشحال شد و با خودش فکر کرد امروز ناهار مفصلی میخورد. گونی را روی زمین گذاشت و به سمت کبوتر رفت تا او را بگیرد. کبوتر هم آرام آرام عقب میرفت. پرقرمزی تا دید که روباه حواسش به کبوتر است از توی گونی بیرون آمد، یک سنگ داخل گونی گذاشت و فرار کرد. کبوتر وقتی دید دوستش به اندازه کافی دور شده، شروع به پرواز کرد و بالای درختی نشست. روباه هم که ناامید شده بود به سمت گونی رفت و آن را برداشت و به خانه رفت. وقتی به خانه رسید، قابلمه روی گاز بود. گونی را توی قابلمه خالی کرد و سنگ تالاپی توی آب افتاد و آب جوش ها روی صورت روباه ریخت و روباه حسابی سوخت."
},
{
"instruction": "یک شعر از حافظ درباره عیب جویی بگو",
"input": "",
"output": "عیب کسان منگر و احسان خویش\nدیده فروبر به گریبان خویش"
},
{
"instruction": "با کلمات زیر، یک لطیفه خنده دار بگو",
"input": "حلقه ازدواج ،قیمت طلا",
"output": "با این قیمت طلا دیگه نمیشه حلقه ازدواج خرید. باید یه اسپری قرمز بگیریم رو نامزدمون ضربدر بزنیم نبرنش!"
},
{
"instruction": "با کلمات داده شده یک داستان طنز بساز",
"input": "خر، پیرمرد،خرما",
"output": "روزی روزگاری پیرمردی در روستایی کوچک زندگی میکرد. کار اون این بودکه با خر پیر خود، از شهر خرما می آورد و به روستاییان میفروخت. روزی مردم روستا اورا درحالی دیدند که با شادی راه میرفت و خدا را شکر می کرد. از او پرسیدند: چه شده؟ چرا امروز انقدر شادی؟ پیرمرد پاسخ داد: اخه امروز خرم گم شده! از او پرسیدند: حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟ پیرمرد پاسخ داد: برای اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و گرنه خودم هم با آن گم شده بودم!"
},
{
"instruction": "یک بیت شعر بگو که کلمات مشخص شده درون آن استفاده شده باشد",
"input": "خندیدن، گریستن",
"output": "بی درد را به صحبت ارباب دل چه کار\nخندیدن، آشنا نبود با گریستن"
},
{
"instruction": "یک پاراگراف درباره اهمیت ازدواج بنویس",
"input": "",
"output": "زدواج, نقش مهمى در ایجاد سکون و آرامش درونى دارد, زیرا ازدواج نوعى نیاز فطرى است, به همین جهت افراد مجرد آرامش کامل روحى و روانى ندارند و در آنها همیشه یک نوع کشمکش درونى وجود دارد, ولى ازدواج نیازهاى عاطفى افراد را برآورده مى کند و کشمکش درونى را از بین برده و میل و انگیزه زندگى را در آنها قوى مى نماید, زیرا فردى که ازدواج کرده, مى داند که کسى او را از صمیم دل دوست دارد و منتظر و نیازمند او مى باشد. این احساس, تلاش و کوشش او را در زندگى چند برابر مى کند و زمانى که بعد از تلاش و کوشش و خستگى به هم مى رسند و با روى خوش با یکدیگر برخورد مى کنند, خستگى ها از یاد مى روند و جاى خود را به سکون و آرامش مى دهند."
},
{
"instruction": "در حال مشاعره هستم و به دنبال یک بیت شعر می گردم که با حرف الف آغاز شود",
"input": "",
"output": "از سر کویش به آسانی گذشتن مشکل است\nای رفیق آهسته تر، کاینجا مرا پا در گل است"
},
{
"instruction": "با کلمات زیر یک داستان پند آموز بنویس",
"input": "عبوس ، سطل، چاه",
"output": "دو سطل یکدیگر را در ته چاهی ملاقات میکردند. یکی از آنها بسیار عبوس و پژمرده دل بود. به همین خاطر سطل دوم برای ابراز همدردی از او پرسید: ببینم چه اتفاقی افتاده، چرا ناراحتی؟ سطل عبوس و دلگیر پاسخ داد: آنقدر من را در ته چاه انداختند و بالا کشیدند که دیگر خسته شدهام. میدانی پر بودن اصلاً برای من مهم نیست، همیشه خالی به اینجا بر میگردم! سطل دوم خندهاش گرفت و خنده کنان گفت: تو چرا اینطوری فکر میکنی؟ من همیشه خالی اینجا میآیم و پر برمیگردم. مطمئن هستم اگر تو هم مثل من فکر میکردی میتوانستی شادتر زندگی کنی!"
},
{
"instruction": "یک پاراگراف درباره ویزگی های دوست خوب بنویس",
"input": "",
"output": "یک دوست خوب باید صادق و اعتمادساز باشد تا ارتباط بر اساس اعتماد و صداقت تقویت شود. او باید در مواقع سخت به شما حمایت کرده و احساسات شما را درک کند. قابل اعتماد بودن نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است؛ یک دوست خوب وفاداری و قابل اعتماد است که میتوان بر روی او حساب کرد. همچنین، دوست خوب توانمندی پذیرش تفاوتها و ارزشگذاری به تنوع در نظرات و عقاید دیگران را دارد. اشتراکگذاری لحظات خوب و بد، ایدهها و تجارب نیز نشانگر عمق و محتوای رابطه دوستانه است. همچنین، دوست خوب باید به شما در رشد شخصی کمک کند و از شما حمایت کند، در حالی که احترام به حریم شخصی شما و حفظ اطلاعات شخصی مهم است. در نهایت، تواضع و توانایی به خود برگشتن و یادگیری از تجارب منفی نیز ویژگیهای ارزشمند یک دوست خوب هستند."
},
{
"instruction": "در حال مشاعره هستم و به دنبال یک بیت شعر می گردم که با حرف ت شروع شود . . یک بیت شعر بگو که با حرف ت شروع شود",
"input": "",
"output": "تا چراغ است در این خانه و از پرتو آن\nهرکجا می نگرم انجمنی ساخته اند"
},
{
"instruction": "یک شعر بگو که حاوی کلمات مشخص شده باشد",
"input": "زلف، دل، یار، چراغ",
"output": "بستم به زلف یار دل پر ز داغ را\nآویختم به جای بلندی چراغ را"
},
{
"instruction": "یک داستان با کلمات مشخص شده بنویس",
"input": "لنگه کفش،قطار",
"output": "روزی فاضلی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شود و آن را بردارد. در همان لحظه او با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرتزده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد. یکی از همسفرانش علت امر را پرسید. فاضل خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا میتواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید."
},
{
"instruction": "یک بیت شعر بنویس که کلمات مشخص شده را به عنوان قافیه در خود داشته باشد",
"input": "ملول، مشغول",
"output": "غم فراق تو جانا دل آردم چو ملول\nبه ذکر وجد وصال تو دارمش مشغول"
},
{
"instruction": " در باره اهمیت مسواک زدن یک قصه کودکانه پند آموز بگو",
"input": "",
"output": "یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. یک دختر خوب و قشنگ به اسم صبا با مامان و باباش زندگی میکرد. صبای قصهی ما خیلی مرتب و منظم بود. ولی یه اخلاق بدی داشت و اون مشکل هم این بود که مسواک نمیزد. مامانش هرچی بهش میگفت دخترم مسواک بزن چون اگر نزنی دندونهای قشنگت خراب میشن و میکروبها تو دندونات زندگی میکنن. اما صبای ما گوش نمیکرد که نمیکرد. تا اینکه یه روزی از خواب که بلند شد دید دندونش حسابی درد میکنه، آخ و اوخکنان بلند شد و نتونست هیچی بخوره. مامانش که این وضع رو دید نگران شد و به بابای صبا تلفن کرد و گفت که بیاد تا صبا رو ببرن دکتر صبا وقتی به مطب دکتر رفت گریهکنان گفت که دندونش خیلی درد داره. دکتر بهش گفت که صبا خانم میکروبهای زیاد و بزرگی روی دندونات خونه ساختن و زندگی میکنن صبا ترسید و گفت ببخشید دیگه قول میدم مسواک بزنم. خانم دکتر هم یه داروی خوب و اثر گذار برای صبا نوشت تا زودتر خوب بشه. وقتی به خونه اومدن بابای صبا بهش یه مسواک هدیه داد تا با اون همیشه دندوناشو مسواک بزنه. صبا هم قول داد از اون به بعد همیشه دندوناش رو مسواک کنه تا هیچ وقت دندون درد نگیره."
},
{
"instruction": "یک پاراگراف درباره ویژگی های یک کتاب خوب بنویس",
"input": "",
"output": "یک کتا خوب میبایست موضوع جذاب و نام جالب داشته باشد.باید با انسان صادق باشد و حقایق را بگوید. کتابی خوب است که مسائل را آن طور که هستند بیان کند و جهت گیریر خاصی نداسته باشد. کتاب خوب باید به روز باشد و مسائل روز دنیا را در خود جای دهد"
},
{
"instruction": "یک شعر درباره مادر بگو",
"input": "",
"output": "مادر، بهشت من همه ی آغوش گرم توست\nگوئي سرم هنوز بـه بالين نرم توست/nمادر،حيات با تو بهشت اسـت و خرّم اسـت\nور بي تو بود هردو جهانش جهنّم اسـت"
},
{
"instruction": "یک بیت شعر با کلمات مشخص شده بساز",
"input": "انتظار،قرار",
"output": "جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست\nبیشم مجال صبر و سر انتظار نیست"
},
{
"instruction": "یک بیت شعر عاشقانه بگو که حاوی کلمات ذکر شده باشد",
"input": "غم، کم",
"output": "نمی آلوده درد و دلی لبریز غم دارم\nز اسباب پریشانی تورا ای عشق کم دارم"
},
{
"instruction": "یک لطیفه خنده دار درباره قضاوت کردن بگو",
"input": "",
"output": "هیچوقت از روی ظاهر کسی قضاوت نکنین.\nالان مثلا به قیافه سیبزمینی میاد انقدر خوشمزه باشه؟"
},
{
"instruction": "یک شعر با کلمات زیر بنویس",
"input": "چراغ، ایزد",
"output": "چراغی را که ایزد برفروزد\nهرآنکس پف کند ریشش بسوزد"
},
{
"instruction": "یک نامه به مضمون قدردانی از پدر بنویس",
"input": "",
"output": "پدر خوب و مهربان مـن، هرگز زحمت هایي کـه برایم کشیدی را فراموش نمیکنم. بخاطر خواهم داشت روزهایی کـه خسته از کار روزانه بـه خانه می آمدی و باز برایم فرصت داشتی و بـه رویم لبخند می زدی، مرا در آغوش میگرفتی و می پرسیدی روزم چطور بوده و مـن تمام روز را برایت تعریف میکردم تـو صبورانه بـه آنها گوش می کردي.\nپدرم از تـو ممنونم کـه در سختی ها و مشکلاتم مانند کوه پشتم هستی و حمایتم میکنی، بابت اشتباهاتم سرزنشم نمیکنی و بجای آن بـه مـن فرصت جبران میدهی. پدر از تـو معذرت میخواهم کـه بعضی وقت ها از همه ی چیز ایراد میگیرم و فکر میکنم مرا درک نمی کني و تـو ایراد گرفتن هاي گاه و بی گاه مرا تحمل میکنی و خم بـه ابرو نمی آوری و بعد مـن متوجه میشوم کـه چقدر ناسپاس بوده ام\n.دلم میخواست می شد کم تر کار کنی و بیش تر کنارمان باشی اما میدانم این کم تر خانه بودنت هم بخاطر مـا اسـت و برای ساختن زندگی آسان برای خانواده ست کـه مجبوری این طور کار کنی. تـو بهترین پدر دنیا هستی این جمله را هرروز بـه تـو میگویم. تـو کـه تمام زندگی ات را وقف مـا کردی و از هیچ تلاشی برای خوشی مـا دریغ نکردی و تمام مشکلات رابه دوش کشیدی تا مـا آسان باشیم"
},
{
"instruction": "یک شعر درباره اهمیت علم آموزی بنویس",
"input": "",
"output": "جان بی علم تن بمیراند\nشاخ بی بار دل بگیراند"
}
]